اس ام اس و جوک جدید

سایت جک و خنده - جک ، اس ام اس ، لطیفه ، جکستان ، جک باحال ، عکس ، جک روز ، جک فارسی ، جک خفن ، سایت جک ، جک ایرانی ، جک خنده د

اس ام اس و جوک جدید

سایت جک و خنده - جک ، اس ام اس ، لطیفه ، جکستان ، جک باحال ، عکس ، جک روز ، جک فارسی ، جک خفن ، سایت جک ، جک ایرانی ، جک خنده د

معامله بهشت

معامله بهشت


در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند.
 فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد اما نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا این که فکری به سرش زد...
او به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت ! گفت: قیمت جهنم چقدره؟
 کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!
مرد دانا گفت: بله جهنم.
کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه.
مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.
کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم .
مرد با خوشحالی آن را گرفت و از کلیسا خارج شد.
به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم!


مطلب طنز مطلب جالب و خواندنی طنز مذهبی طنز مسیحی مطلب خنده دار طنز

برو به جهنم

برو به جهنم


در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.

صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.

گفت : پس به شیراز برو.
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.

گفت : پس به تبریز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.

صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد!



طنز تاریخی  طنز سیاسی قاجار  طنز قدیمی  خنده دار مطلب طنز طنز جالب داستان طنز داستان خنده دار داستان تاریخی

داستان های ملانصرالدین

داستان های ملانصرالدین


وظیفه و تکلیف
روزی ملانصرالدین بدون دعوت به مجلس جشنی رفت .
یکی گفت: "جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"
ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمی‌داند ، من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌ وقت از آن غافل نمی‌شوم."
 

شیرینی
روزی ملا از شهری می گذشت، ناگهان چشمش به دکان شیرینی فروشی افتاد به یکباره به سراغ شیرینی ها رفت و شروع به خوردن کرد.
شیرینی فروش شروع کرد به زدن او، ملا همان طوری که می خورد با صدای بلند می خندید و می گفت: عجب شهر خوبی است و چه مردمان خوبی دارد که با زور و کتک رهگذران را وادار به شیرینی خوردن می کنند!


ادامه مطلب ...

شب امتحان – خوابـگاه دخــتـران - خوابــگاه پســران

شب امتحان – خوابـگاه دخــتـران - خوابــگاه پســران



شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول:

(دختر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش « لاله » می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

شبنم: (او را در آغوش می کشـد) عزیزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟



ادامه مطلب ...

اقـتــصــــاد گـــــــاوی ! ...

اقـتــصــــاد گـــــــاوی ! ...


اقتصاد گاوی : دو تا گاو ماده دارین ...

یکیش رو میفروشین و یه گاو نر میخرین ... به تعداد گاوهای گله ی شما
افزوده میشه و اقتصاد رشد میکنه ... پول براتون همینطور سرازیر میشه و
میتونین به بازنشستگی و استراحت بپردازین ...

اقتصاد هندی : دو تا گاو ماده دارین ...
اونها رو میپرستین و عبادت میکنین !

اقتصاد پاکستانی :
هیچ گاوی ندارین ...
ادعا میکنین که گاوهای هندی مال شما هستن ... از آمریکا طلب کمک مالی
میکنین ... از چین طلب کمک نظامی میکنین ... از انگلیس هواپیماهای جنگی
... از ایتالیا توپ و تانک ... از آلمان تکنولوژی ... از فرانسه
زیردریایی ... از سوییس وام بانکی ... از روسیه دارو ... و از ژاپن
تجهیزات ... با تمام این امکانات گاوها رو میخرین و بعد ادعا میکنین که
توسط جهان مورد استثمار قرار گرفتین !


ادامه مطلب ...