بی غیرت
در ازمنه قدیم مردی بود که به بی غیرتی شهره بود و زنی داشت که به هرزگی معروف بود . پس روزی شخصی به وی گفت که فلانی تو که آبروی هر چه مرد است در این شهر برده ای می دانی که وقتی درخانه نیستی مردان هرزه دم در خانه ات صف می کشند از برای زنت !
پس زود برو و زن خود را طلاق ده که حداقل مردی را این باشد . پس مرد لختی بیاندیشید و گفت : زهی خیال باطل ! تو فکر می کنی من اینقدر ابلهم که زن خود را طلاق دهم و به آخر صف روم !