جوک جوک جوک جوک
دو دیوانه با هم گفتگو میکردند. اولی: اگر گفتی فرق کلاغ چیه؟ دومی: خوب معلومه! این بالش از اون بالش مساویتره!
………………………………………….………………………………………….
چرا با جوراب خوابیدی؟ آخه اینطوری راحتتر میخوابم! واسه چی؟ واسه اینکه دیشب با کفش خوابیدم، خوابم نبرد!
………………………………………….………………………………………….
بچهای از پدرس پرسید: فرق تفنگ و مسلسل چیست؟ پدرش جواب داد: پسرم وقتی من و مادرت حرف میزنیم بیا گوش کن. آن وقت میفهمی فرقش چیه!
………………………………………….………………………………………….
معتادی که در حال کشیدن سیگار بود، میگوید: یه ژمین لرژه هم نمیاد که خاکشتر شیگارم بیفته!
………………………………………….………………………………………….
راستی فهمیدی دیشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بیمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هیچی، زنم فکر کرد، که دیر اومدم خونه!
………………………………………….………………………………………….
ترکه میره سیگار فروشی: آقا سیگار برگ دارین؟ خیر. پس یک بسته کوبیده بدین!
………………………………………….………………………………………….
ترکه عینکش را دور دستش چرخاند و بعد به چشمش زد، سرش گیج رفت، نزدیک بود بیفته!
………………………………………….………………………………………….
ترکه خبر داغ میشنود، گوشش میسوزد!
………………………………………….………………………………………….
دوتا پسر حوصلهشان سر رفته بود. یکی از آنها گفت: بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر شد میریم دوچرخه سواری، اگر خط شد میریم ماهواره نگاه میکنیم و اگر سکه روی لبهاش ایستاد میریم درس میخونیم!
………………………………………….………………………………………….
لره داشته پشت بوم خونش رو آسفالت میکرده، آسفالت زیاد میاره، سرعت گیر میذاره!
ترکه میرسه، میخورنش.
………………………………………….………………………………………….
مرد: بازهم که پارچه خریدی؟ زن: میخوام برات دستمال بدوزم. مرد: این که چهار متر پارچه است؟ زن با بقیهاش هم برای خودم یه پیرهن میدوزم
………………………………………….………………………………………….
آرنولد میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده که: ولک تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خیابون دیدی بهم سلام کن! خلاصه اونقدر التماس میکنه، تا آخر آرنولد قبول میکنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود! آبادانیه میگه: اَاهه ... باز این سیریش اومد!
………………………………………….………………………………………….
باباهه (حواسش نبوده که کلاهش سرشه) به بچهاش میگه برو کلاه منو بیار. بچه میگه: بابا کلاهت که رو سرته! باباهه میگه: اه...پس...نمیخواد بری بیاریش!
………………………………………….………………………………………….
بهمن و علی(اصفهانی) سرباز بودن. بهمن میمیره، علی میره برای خانواده بهمن تلگراف بزنه که بهمن مرده. مسئول تلگرافخونه میگه: هر کلمه هزار تومان، برای تاریخ و امضا هم پول نمیگیریم. علی میگه بنویس: بهمن تیر خرداد مرداد !
اصفهانیه موز میخوره معدهاش تعجب می کنه !