من چه تنها و غریبم که حتی دل خوشیم مرگهمن که حتی ریشه هامم به کم طاقتی برگه...بر لبم کس خنده ای هرگز مدید الا مگردر میان گریه بر احوال خود خندیده ام...من حاصل عمر خود ندارم جز غمور عشقی ز نیک و بد ندارم جز غمیک همدم با وفا ندیدم جز دردیک مونس نامرد ندارم جز غم...غم هم اگر ترکم کند ، تنهای تنها می شوم...تنهایی ما غمگین استدرد دوری به دلم سنگین استیاد ایام گذشته به دلمزنده بادا که چقدر رنگین است...ما شمع غمیم شعله نداریمآواز تنیم خانه نداریمباور به خدا کن که همیشهجز دوری تو غصه نداریم...غم من بداند آن کس که رخ تو دیده باشدو گرت ندیده باشد ، ز کسی شنیده باشد